یک) چگونه و از چه سالی به فرهنگ مردم و جمعآوری آن علاقمند شدید.
با سلام به شما و دیگر دستاندرکاران نشریهی غرب و آقای مهدوی که این امکان را فراهم کردید که نکاتی در رابطه با موضوع فرهنگ مردم و نحوه و میزان رابطهی من با این موضوع، به خوانندگان نشریه عرضه شود. امیدوارم که مفید باشد.
فرهنگ واژهی بسیار عامی است و شامل همهی ساختارها و پدیدههایی است که تفاوت انسان و حیوان را مشخص میکند. فرهنگ مردم هم به تَبَع آن بسیار گسترده است. مسکن، خوراک، پوشاک، آداب و رسوم، سبک زندگی و دیگر ملزومات به اصطلاح سختافزاری و نرمافزاری زندگی انسان هرکدام جلوههایی از فرهنگ را متجلی میکنند. قسمت مهمی از فرهنگ، زبان است. زبان و هنرهایی که از آن سرچشمه میگیرند، شعر، ادبیات و آرایههای آن همه قسمتی از فرهنگ هستند. زبان به معنای خاص، یعنی سخن گفتن، خود چهار رکن دارد. شنیدن، گفتن، خواندن و نوشتن. قسمتی از فرهنگ مردم که مرتبط با زبان است، در حیطهی گفتن و شنیدن جای دارد. کسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، آموختههای خود را از طریق گفت و شنود به یکدیگر و سینه به سینه، به نسلهای بعد منتقل میکنند.
زبان عامه، بسته به تاریخ و فرهنگ اقوام مختلف، میتواند از دامنهی پیچیدگی و غنای متقاوتی برخوردار باشد. ایران، منظورم ایران فرهنگی است که گسترهای از حاشیهی رود فرات تا تبت و مرزهای چین و هند داشته است، دارای انواع زبانها و گویشها بوده و هست که هر کدام از این زبانها، ویژگیهای خاص خود را دارند. بعضی از زبانها از میان رفتهاند. مانند زبان سغدی، که مردم سمرقند و بخارا با آن تکلم میکردهاند. زبان کردی از زبانهایی است که بعضی ریشهی آن را با زبان اوستا یکی میدانند و مورخان پس از اسلام سرزمینهای کرد را «بلاد پهلویین» نام دادهاند. یعنی جاهایی که به زبان پهلوی سخن میگویند. زبان کردی خود شاخهها و گویشها و لهجههای گوناگونی دارد که هر کدام از این ها علاوه بر خزانهی غنی واژگان کهن و بکر، شامل اصطلاحها، مثلها، ترانهها، حکایتها، شعرها، چیستانها و ... نیز هستند.
قصدم از بیان این مقدمه این بود که بگویم فرهنگ مردم بسیار گسترده است و من فقط در حیطهی زبانِ گفتن و شنیدن، یعنی زبان عامه، در حد توان خودم تلاش کردهام و تعداد معدودی «مثل و اصطلاح با گویش کردی کرمانشاهی» را گردآوری کردهام که حاصل آن در قیاس با آنچه وجود دارد، بسیار ناچیز است.
امّا من چگونه و از چه زمانی به گردآوری مثل و اصطلاح علاقمند شدم. من در کرمانشاه در یک خانوادهی کرد به دنیا آمدهام. پدر و مادرم و همهی بستگان، کردی حرف میزدند. یعنی من از بدو تولد، گوشم به شنیدن آواها، واژهها، اصطلاحها و مثلها و حکایتهای کردی آشنا بود. پدر بزرگ مادری من در روستا مکتبخانه داشت و مادرم گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا آنچه در مکتب به بچهها یاد میدادند، او از طریق گوش شنیده بود و به خاطر داشت. تجزیهی واژهها به اجزاء تشکیل دهندهی آن را، که سبک قدیم آموزش الفبا و کلمهها در مکتب بود، به طور کامل میدانست. او مثلها و اصطلاحها و حکایتهای زیادی به یاد داشت و به مناسبت بیان میکرد. پدرم هم حکایتهای عبرتآمیز را که در کتابهای قدیم بود، برای مهمانها و کسانی که به شبنشینی میآمدند، نقل میکرد، که البتّه او زود از دنیا رفت. مادرم هم چند سال پس از او. من هر زمان که یاد مادرم میافتادم، ناخودآگاه مَثَل یا اصطلاحی هم از او به یادم میآمد. دایی بزرگم هم سواد کردی داشت و هر وقت به خانهی ما میآمد، کتابی میخرید و با خودش میآورد. او رزمنامهها و بزمنامههای کردی مانند «خاوران»، «خورشید و خاور» و کتابهای شبیه به آن را، که نسخهی دستنویس آنها، در کتابخانهی پدربزرگم وجود داشت، با لحن کردی میخواند. به نجوم و علوم غریبه هم آشنا بود. من در کودکی، تابستانها که پس از تعطیل شدن مدرسه به روستا میرفتم، با کتابهای کتابخانهی پدربزرگم ور میرفتم و کتابها را ورق میزدم. مجموعهی این فضا و اوضاع و احوال، جهان ذهنی خاصی با رنگ و بوی فرهنگ و ادبیات کرد در من ایجاد کرده بود. از طرف دیگر چون در شهر زندگی میکردیم و افراد خانواده که بزرگتر از من بودند، به مدرسه میرفتند، از طریق کتابهای درسی و مجلههایی که در آن روزگار منتشر میشد، با جهانِ فارسی زبانِ ادبی نیز آشنا شدم. مثلاً قصههای «هانس کریستیان آندرسن» را وقتی کلاس اوّل و دوم بودم، میخواندم. همهی این تجربیات مربوط به دوران تحصیل ابتدایی است.
نمیدانم این حس یا این فهم از چه زمانی در من به وجود آمد که متوجه شدم بین زندگی واقعی و فرهنگ مردم کرد با آموزههای رسمی حکومتی، -که از یک طرف مبلغ فرهنگ مدرن بود و از طرف دیگر زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور، در مدارس آموزش میداد،- تفاوت وجود دارد و هیچ نشانی از شیوهی زندگی بومی و فرهنگ و زبان مردم کرد در کتابهای درسی نیست. کتابهای کردیِ کتابخانهی پدربزرگم نسخ خطی بودند و من که از کلاس اوّل راهنمایی شروع به مطالعه و خرید کتاب کرده بودم و از همان سال، یعنی از سال 1352 عضو «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» شده بودم، جز در کتابخانهی پدربزرگم، در هیچ جای دیگری، کتابی به زبان کردی نمیدیدم. این موضوع مرا رنج میداد. در همین سالها ما در مدرسه، گزیدههایی از اشعار شامی را به صورت پراکنده (بیشتر قسمتهایی از شعرهای «کرانشینی» و «روین نواتی» را)، در زنگ تفریح از حفظ میخواندیم.
یادم هست که در سال سوم راهنمایی، هنگامی که دبیر ادبیات، اوّلین انشاء را با عنوان «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» به ما داد، من در انشای خودم، به طور آگاهانه، جملهای کردی گنجانده بودم و به جای کلمهی «ریال» نوشته بودم «قروش». آن زمان خرجی روزانهی ما 2 ریال بود که بعضی از بچهها که فارسی کرمانشاهی حرف میزدند، به آن میگفتند «2 قران» و کسانی مانند من که گویش کردی داشتیم، میگفتیم «2 قروش» و این جمله جنجالی در کلاس یرپا کرد. چون دبیر ادبیات به بچّهها اجازه داده بود که هرکس انشای خود را خواند، دیگران، بلافاصله میتوانند از آن ایراد بگیرند و آن را نقد کنند. بحث بر سر این بود که چرا من از یک کلمهی کردی استفاده کردهام. در نهایت دبیر از این کار من پشتیبانی کرد.
در ماههای بعد فهمیدم که نویسندهای کرمانشاهی هست به نام «علیاشرف درویشیان» که او هم از واژههای کردی کرمانشاهی در کتابهایش استفاده میکند. او در همان زمانها اوّلین کتابهایش را که دو کتاب به نامهای «از این ولایت» و «آبشوران» بودند، چاپ کرده بود که نایاب شده بودند. امّا من توانستم آنها را به صورت دست دوم و با چندبرابر قیمت از دو نفر از همکلاسها بخرم و در آن کتابها هم دیدم که او از بعضی از واژهها و عبارتهای کردی استفاده کرده است. و این شعر معروف کردی را هم که «ورد زبان» مادرم بود، در کتاب «از این ولایت» آورده بود که «هی داد، هی بیداد، کس دیار نیه ...» بعد این رگه از کردینویسی را در آثار دیگران مانند «منصور یاقوتی» و «علیمحمد افغانی» هم دیدم و کتاب «گورانی» از «دکتر محمد مکری» را هم در سالیان اخیر بررسی کردم و دانستم که ایشان در سال 1329 تعداد زیادی از ترانههای کردی را گردآوری کرده است.
به هرحال من دغدغهی نوشتن با واژگان و زبان کردی را از همان ایّام نوجوانی داشتم. لیکن علاقهی اصلی من ادبیات معاصر ایران و جهان بود. در سالهای پس از انقلاب، سیر مطالعاتی من عوض شد و به طرف فلسفه، دین، علوم پایه، مهارتآموزی فنی، یادگیری قرآن و عربی، انگلیسی و دروس دانشگاهی و غیره گرایش پیدا کردم و از دنیای ادبیات دور شدم، لیکن باز نگاهی به ادبیات کرد داشتم. مطالعهی کتاب «حدیقه سلطانی» از «محمدعلی سلطانی»، «چهپکه گول» شامی و کتاب «شیرین و فرهاد» چاپ شده به تلاشِ «امین گجری» نمونههایی از این رگه مطالعاتی بودند.
امّا گردآوری و ثبت مَثَلها و اصلاحهای کردی، بر اساس دستنوشتههایی که در اختیار دارم، از مهر سال 1373 شروع شده، شاید هم زودتر بوده، لیکن مدرکی در دست ندارم. چون همه نوشتههای پیش از این تاریخ متأسفانه از بین رفتهاند. کار ثبت در ابتدا به کندی و به صورت تفننی بود، نه با قصد جدی. مطالعهی دو کتاب «علیمحمد افغانی» در این سالها، یعنی «شادکامان دره قرهسو» و «شوهر آهوخانم» در این کار بیتأثیر نبود. من کتابهای افغانی و جمالزاده و کسانی مانند آنها را، نمی دانم چرا، در سالهای پیش از آن، در ردهی ادبیات عامهپسند قرار داده بودم و نمیخواندم.
ابتدا از آواهای مرکبِ دارای دو «تک واژِ» تقریباً مشابه و ظاهراً بیمعنی شروع کردم و دیدم خیلی زیاد هستند. واژههایی که برای بیان صداهای اشیاء، طبیعت و حیوانات، آوای پرندگان و رفتار و حالات انسان به کار میروند. این آواها اصطلاح نیستند. جزئی از زبان هستند و در فرهنگهای «انگلیسیزبان» آورده میشوند. علاوه بر این، به ثبت مکانهای شهر، نام محلهها، کوچهها، خیابانها، گاراژها و ... در شهر و اشیاء و ابزارهای کشاورزی و دامداری در روستا و ... پرداختم. میخواهم بگویم فقط ثبت و ضبط مثل و اصطلاح نبوده. در شاخههای دیگری هم به گردآوری مستندات و دادهها پرداختهام و کارهای پراکندهی زیادی در این حوزه انجام دادهام که هنوز به شکل خام باقی هستند.
متأسفانه در مرحلهای از زندگی، به دلیل این که اشتغالات بسیار پراکنده و فراوانی در حوزهی مطالعه و نوشتن برای خودم ایجاد کرده بودم، خسته شدم و دست به یک کار نسنجیده زدم. خواندن و نوشتن را به کلی کنار گذاشتم و به گونهای خواستم خودم را از این شرایط خلاص کنم و همهی نوشتههایم را از بین بردم و کتابها را به ارزانترین قیمت فروختم و ظاهراً راحت شدم. مدتی هم آسوده بودم، سعی کردم ارتباطم را با جهان واقعی و طبیعت و اشیاء قویتر کنم. به آموزش مکانیک، برق، الکترونیک و کامپیوتر پرداختم و حروفنگاری (تایپ کردن) را یاد گرفتم. به ورزش و کوهنوردی و به سفر در اطراف ایران و دیدن مکانهای تاریخی و فرهنگی مختلف رفتم، امّا باز دیدم از دنیای کتاب و خواندن و نوشتن نمیتوانم فرار کنم و نباید هم این کار را بکنم. شغل من هم معلمی بود و چنین اقتضا نمیکرد.
در اوایل سال 1388، یک روز برای اوّلین بار، بر حسب تصادف به کتابفروشی بیستون، واقع در خیابان ویلا رفتم که کتابی بخرم. در آنجا با صاحب کتابفروشی که مردی سالمند بود، آشنا شدم که برخلاف بعضی دیگر از فروشندگان، با چهرهای باز با من برخورد کرد و وقت زیادی برای راهنمایی من اختصاص داد. این اوّلین برخورد من با آقای «خسرو پرهام» بود و من پس از آن گاهی به کتابفروشی سر میزدم. میدیدم که ایشان هم به فرهنگ و زبان مردم کرمانشاهان علاقمند است و دیگران را تشویق میکند که به زبان کردی حرف بزنند.
آقای پرهام وقتی دانست که من تعدادی مثل و اصطلاح به صورت خام گردآوری کردهام، از من خواست که آنها را مرتب کنم و به شکل کتاب دربیاورم. ایشان هم حدود 1500 برگ فیش تهیه کرده بود که در هرکدام یک ترانهی کردی را با ترجمه نوشته بود. تبدیل فیشها به کتاب «شورشیرین» تا پایان سال 1389 طول کشید که شرح جداگانهای میطلبد. پس از آن با اصرار ایشان شروع به آمادهسازی مثلها و اصطلاحها کردم که پس از یک سال به شکل کتاب درآمد. امّا مشکلات دیگری پیش آمد که از ادامهی کار بازماندم تا اینکه از سال 1395 به طور جدی شروع به آمادهسازی قسمت اوّل مثلها و اصطلاحها، که حدود 3000 مدخل بود، کردم که مراحل پیچیدهای طی کرد تا تبدیل به کتاب شد و در نیمهی اول سال 1397 کتاب توسط انتشارات دینور چاپ شد و به بازار آمد.
بیان روند چاپ کتاب خود نیاز به یک مقالهی جداگانه دارد. من در اینجا فقط اشارهای به یک نکته از جریان به اصطلاح «درآمدن» کتاب میکنم. آقای پرهام همیشه و همهجا میگوید اگر همت دو نفر نبود، کتاب «شورشیرین» وجود نداشت. یکی خود ایشان بود و یک نفر دیگر هم به او کمک کرد. من هم اینجا میگویم اگر من تلاش نمیکردم و همت آقای هم پرهام نبود، کتاب من به صورت دستنویس و خام، در زیرزمین خانهام، میان کاغذهای دیگر برای همیشه مدفون میشد. جملهای به یاد ماندنی در سریال «شب دهم» گفته میشود. زمانی که دوست «حیدر» میخواهد به مأمور نظمیه رشوه بدهد که او از برگزاری مراسم تعزیه جلوگیری نکند و مأمور بعد از سبک، سنگین کردن پیشنهاد، پول را دوباره در دست دوست حیدر مینهد و میگوید بگذار من هم در این راه ثوابی ببرم. و دوست حیدر هم میگوید: «هرکس از پول گذشت، از پل گذشت.» من هم اینجا میخواهم بگویم آقای «خسرو پرهام» از پول گذشت و هزینهی زیادی بابت چاپ کتاب من صرف کرد، با وجود این که میدانست این سرمایه برگشتپذیر نیست.
:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0